Result  
Correct:89+5 +445
New words:0+10 +0
Incorrect:2-2 -4
Not Answered:0-1 0
 Saved Time (min.): 0+1 0
Total Score: +441
Incorrect answers
a neat person   یک شخص تمیز
Hassan is the neatest person I've ever met because his desk is always clean!
حسن تمیزترین شخصی است که تا به حال دیده‌ام چون میز کار او همیشه تمیز است.
stick/put a plaster on the wound   گذاشتن ضماد بر روی زخم
She stick a plaster on the wound
او روی زخم مرهم گذاشت.
Correct answers
an angry kid   یک کودک عصبانی
He took his angry kids to the zoo.
او کودک عصبانیش را به باغ وحش برد.
a brave soldier   یک سرباز شجاع
A brave soldier can defend the country against enemy forces.
یک سرباز شجاع می‌تواند از کشور در برابر نیروهای دشمن دفاع کند.
a careless man   یک مرد بی‌دقت
You are a careless man about your money.
تو در مورد مسائل مالی خود بی‌دقت هستی.
a cruel boy   یک پسر بی‌رحم
That cruel boy hurts the animals.
آن پسر بی‌رحم حیوانات را اذیت می‌کند.
a funny story   یک داستان بامزه
Last night, I read a funny story to the kids.
دیشب داستان بامزه‌ای برای بچه‌ها خواندم.
a nervous boy   یک پسر عصبی
There were a few nervous boys among the crowd.
در آن شلوغی چند پسر عصبی حضور داشتند.
a quiet place   یک مکان آرام
I need a quiet place to relax.
من به یک مکان آرام برای ریلکس کردن نیاز دارم.
a rude kid   یک کودک بی‌ادب
He was a rude kid because he didn't say hello to anyone in the class.
او کودک بی‌ادبی بود زیرا به هیچ یک از افراد داخل کلاس سلام نداد.
a selfish person   یک شخص خودخواه
She is a selfish person and never considers anyone but herself.
او شخص خودخواهی است و هرگز کسی به جز خودش را در نظر نمی‌گیرد.
a pleasant environment   یک محیط باصفا
My family and I went to a pleasant environment in the nature day.
من و خانواده‌ام در روز طبیعت به یک محیط باصفا رفتیم.
a hard-working worker   یک کارگر سخت کوش
My uncle is a hard-working worker.
عموی من کارگر سخت کوشی است.
a lazy person   یک فرد تنبل
He is the laziest person in the class.
او تنبل‌ترین فرد کلاس است.
a shy kid   یک بچه‌ی خجالتی
He is a shy kid and never asks for anything.
او بچه‌ای خجالتی است و هیچ گاه چیزی درخواست نمی‌کند.
a generous kid   یک بچه‌ی با سخاوت
Hamid has always been recognized as a generous kid.
حمید همیشه به عنوان بچه‌ای سخاوتمند شناخته شده است.
buy a ticket   خریدن بلیط
If you've come to buy tickets for tonight's flight, please join the queue.
اگر آمده‌اید که برای پرواز امشب بلیط بخرید، لطفا به آخر صف بروید.
check the passport   بررسی گذرنامه
He checked the passport and told me that it's run out.
او گذرنامه‌ی من را بررسی کرد و به من گفت که اعتبار گذرنامه‌ام به پایان رسیده است.
check in   اتاق را تحویل گرفتن
I was just about to check in when I realized I'd forgot my suitcase at the airport.
داشتم اتاق را تحویل می‌گرفتم که متوجه شدم چمدانم را در فرودگاه جا گذاشته‌ام.
check the timetable   بررسی برنامه‌ی ورود و خروج
I need to check the timetable to see if I can get to Manchester this evening.
باید برنامه‌ی زمانی ورود و خروج را چک کنم تا ببینم می‌توانم امروز عصر به منچستر بروم یا نه.
take off   پرواز کردن
The airplane took off one hour ago.
هواپیما یک ساعت پیش پرواز کرد.
exchange money   تبادل پول
Ali needed to exchange some money so he went out of the hotel.
علی باید کمی پول را تبادل می‌کرد به همین خاطر از هتل خارج شد.
fill out a form   فرم پر کردن
He carefully filled out the forms.
او با دقت فرم‌ها را پر کرد.
book a hotel   رزرو هتل
We were advised to book the hotel early if we wanted to get a good room.
به ما توصیه شد که اگر اتاق خوبی می‌خواهیم باید هر چه زودتر هتل را رزرو کنیم.
pack for a trip   بستن چمدان برای سفر
We're leaving early tomorrow morning, so you'd better pack for the trip.
ما فردا صبح زود حرکت خواهیم کرد؛ پس بهتر است که چمدان‌ خود را برای سفر ببندی.
talk to a receptionist   صحبت کردن با پذیرش
We can talk to the receptionist to solve this problem.
می‌توانیم برای حل این مشکل با پذیرش صحبت کنیم.
weigh the baggage   وزن کردن چمدان‌ها
You must let the crew weigh the baggage before it is put on the aircraft.
باید اجازه دهید که خدمه قبل از قرار دادن چمدان‌ها در هواپیما آن‌ها را وزن کنند.
baggage reclaim   دریافت چمدان
After the plane landed, we headed straight to the baggage reclaim section.
وقتی که هواپیما به زمین نشست، ما مستقیما به بخش دریافت چمدان رفتیم.
board the plane   سوار شدن به هواپیما
At London airport, she boarded a plane to Australia.
در فرودگاه تهران، او سوار هواپیمایی به مقصد اصفهان شد.
make a voyage   سفر کردن (از طریق دریا)
He was a young sailor making his first voyage.
او ملوانی جوان بود که در حال گذراندن اولین سفر دریایی‌اش بود.
take an express train   قطار سریع السیر گرفتن
You can take an express train to arrive there early.
می‌توانید برای رسیدن زود هنگام به انجا قطار سریع السیر بگیرید.
pay toll   پرداخت عوارض
Nowadays, people pay tolls electronically on most roads.
امروزه مردم در بیشتر جاده‌ها عوارض را به صورت الکترونیکی پرداخت می‌کنند.
make lunch/dinner   نهار-شام پختن
My mother always makes special dinner for the family on weekends.
مادرم همیشه آخر هفته‌ها شام مخصوصی برای کل خانواده می‌پزد.
bake a cake   کیک پختن
Fatemeh can bake a very delicious kind of cake.
فاطمه می‌تواند یک نوع کیک بسیار خوشمزه بپزد.
set the table   چیدن میز
I should set the table before our guests come.
من باید قبل از آمدن مهمان‌ها میز را بچینم.
sing the national anthem   خواندن سرود ملی
We should sing the national anthem in front of the president.
ما باید مقابل رئیس جمهور سرود ملی را بخوانیم.
hold a ceremony   برگزاری یک مراسم
Iranian people hold a special ceremony in order to celebrate their revolution each year.
مردم ایران هر ساله مراسم خاصی برگذار می‌کنند تا انقلاب خود را جشن بگیرند.
clear the table   تمیز کردن میز
Please clear the table before washing the dishes.
لطفا پیش از شستن ظرف‌ها میز را تمیز کنید.
watch fireworks   تماشا کردن آتش بازی
Can you watch the fireworks from here?
می‌توانید آتش بازی را از اینجا تماشا کنید؟
read poems of Hafez   خواندن اشعار حافظ
My father read poems of Hafez on Yalda night.
پدر من در شب یلدا اشعاری از حافظ خواند.
wear special clothes   پوشیدن لباس‌های خاص
Sima said that we have to wear special clothes tomorrow night for the ceremony.
سیما گفت که ما باید فردا شب برای مراسم لباس‌های مخصوصی بپوشیم.
go out on Nature Day   بیرون رفتن در روز طبیعت
Iranians go out on nature day in order to enjoy and celebrate the dawn of new year.
ایرانی‌ها در روز طبیعت به فضای سبز می‌روند تا از آن لذت برده و شروع سال جدید را جشن بگیرند.
celebrate a religious holiday   بزرگداشت عید مذهبی
Ali went to Mashhad in order to take part in celebrating the religious holiday.
علی برای شرکت در بزرگداشت عید مذهبی به مشهد سفر کرد.
watch military parade   تماشا کردن رژه‌ی نظامی
The supreme leader of Iran watched the military parade in Tehran.
رهبر معظم ایران رژه‌ی نظامی را در تهران تماشا کردند.
commemorate martyrs   بزرگداشت شهدا
They commemorated martyrs in a special ceremony held yesterday.
دیروز، آنها در مراسمی خاص به بزرگداشت شهدا پرداختند.
Islamic-Iranian culture   فرهنگ ایرانی اسلامی
Islamic- Iranian culture is indeed rich in every aspect
فرهنگ اسلامی ایرانی حقیقتا از همه‌ی جهات غنی است.
Islamic revolution anniversary   سالگرد انقلاب اسلامی
Iranian people celebrate the Islamic revolution anniversary on 11 February.
مردم ایران سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی را در 11 فوریه (22 بهمن) جشن می‌گیرند.
get on a bus   سوار اتوبوس شدن
Every morning, I get on the bus to go to school.
من هرروز برای رفتن به مدرسه سوار اتوبوس می‌شوم.
get off a bus   پیاده شدن از اتوبوس
They got off the bus before we could talk to them.
قبل از آن که بتوانیم با آن‌ها صحبت کنیم، از اتوبوس پیاده شدند.
take out money from an ATM   گرفتن پول از خودپرداز
I don't have cash with me, I should take out some from an ATM.
من پول نقد همراهم ندارم. باید از خودپرداز مقداری پول بگیرم.
send an e-mail   فرستادن ایمیل
He sent an e-mail to his professor last night.
او دیشب به استادش ایمیلی فرستاد.
hire a taxi   کرایه کردن یک تاکسی
He hired a taxi because he was in a hurry.
او عجله داشت و به همین دلیل یک تاکسی کرایه کرد.
open an account   افتتاح حساب
Ahmad opened a new account at this bank.
احمد در این بانک حساب جدیدی افتتاح کرد.
put out fire   خاموش کردن آتش
The firefighters put out the fire in the forest with great effort.
آتش نشانان با تلاش زیاد آتش را در جنگل خاموش کردند.
recharge your E-ticket   شارژ کردن بلیط الکترونیکی
You should recharge your E-ticket before getting on the train.
باید قبل از سوار شدن به قطار بلیط الکترونیکی خود را شارژ کنید.
call the emergency(115)   تماس اضطراری گرفتن
You are just able to call the emergency with this cellphone.
شما فقط می‌توانید با این موبایل تماس اضطراری بگیرید.
ask the information desk   پرسیدن از بخش اطلاعات
If you don't know this address, you can ask the information desk.
اگر آدرس را نمی‌دانید، می‌توانید از بخش اطلاعات سوال کنید.
donate blood   اهدای خون
There is an urgent need for blood donations.
نیاز فوری به اهدای خون وجود دارد.
do voluntary work   انجام دادن کار داوطلبانه
The celebrities always do voluntary work.
افراد معروف همیشه کارهای داوطلبانه انجام می‌دهند.
help charity   کمک به خیریه
Thanks to a large gift from an anonymous person who helped the charity, they were able to continue their work.
به خاطر اهدایی بزرگی که یک فرد ناشناس در کمک به خیریه انجام داد، آن‌ها توانستند فعالیت‌های خود را ادامه دهند.
bring to the ER   بردن به اورژانس
I need help to bring my friend to the emergency room.
من برای بردن دوستم به اورژانس به کمک نیاز دارم.
keep the city clean   تمیز نگه داشتن شهر
The sweepers do a great job in keeping the city clean.
رفتگران کار بزرگی برای تمیز نگه داشتن شهر انجام می‌دهند.
interview somebody   مصاحبه کردن با کسی
I had to interview somebody for a job with a publisher last week
هفته‌ی پیش باید برای کاری که مرتبط با یک انتشاراتی بود با یک نفر متقاضی این کار مصاحبه می‌کردم.
text a message   فرستادن پیام
I texted a lot of messages to you yesterday but you didn't answer.
من دیروز پیام‌های زیادی برای تو فرستادم اما به آن‌ها پاسخ ندادی.
receive an e-mail   دریافت یک ایمیل
She received your e-mail 2 days ago.
او ایمیل تو را دو روز پیش دریافت کرد.
update a blog   به روز رسانی یک وبلاگ
The owners should update the blog daily.
صاحبان وبلاگ باید هرروز آن را به روزرسانی کند.
participate in an online course   شزکت کردن در یک کلاس آنلاین
It is necessary to participate in this online course.
ضروری است که در این دوره‌ی آنلاین شرکت کنید.
connect to the Internet   اتصال به اینترنت
Unfortunately, we cannot connect to the internet right now.
متاسفانه الان نمی‌توانیم به اینترنت متصل شویم.
download something from the internet   دانلود چیزی از اینترنت
Davood downloaded some files from the internet.
داوود چند فایل را از اینترنت دانلود کرد.
attend a TV program   شرکت کردن در یک برنامه‌ی تلویزیونی
I wish I could attend a TV program.
کاش می‌توانستم در یک برنامه‌ی تلویزیونی شرکت کنم.
use IT   استفاده از فن اوری اطلاعات
These days we use IT excessively.
این روزها بیش از حد از فن آوری اطلاعات استفاده می‌کنیم.
install a computer dictionary   نصب یک فرهنگ لغت کامپیوتری
You need to install a computer dictionary on this particular laptop.
نیاز است بر روی همین لپتاب، یک فرهنگ لغت کامپیوتری نصب کنید.
look at the newsstand   نگاه کردن به دکه‌ی روزنامه فروشی
Why are you looking at the newsstand so carefully?
چرا داری به دکه‌ی روزنامه فروشی این‌چنین با دقت نگاه می‌کنی؟
watch a quiz show   تماشای نمایش معلومات عمومی
Tonight is a quiz show and I'm going to watch it with my family.
امشب مسابقه‌ی معلومات عمومی است و قرار است من آن را همراه با خانواده‌ام تماشا کنم.
see a war movie   دیدن فیلم جنگی
She doesn't like to see war movies.
او علاقه‌ای به دیدن فیلم‌های جنگی ندارد.
change the TV channel   عوض کردن کانال‌ تلویزیون
My father always changes the TV channel during the movie.
پدر من همیشه وسط فیلم کانال را عوض می‌کند.
install an antivirus program   نصب یک برنامه‌ی آنتیویروس
You need to install an antivirus program on your laptop.
باید بر روی لپتاب خود یک برنامه‌ی آنتی ویروس نصب کنید.
burn   سوزاندن
She burned her hand.
او دست خود را سوزاند.
hit   کوبیدن، اصابت کردن
He hit his head on the door.
سر او به در اصابت کرد.
break   شکستن
He broke his leg.
پای او شکست.
bleeding   خونریزی
It is bleeding.
خون‌ریزی می‌کند.
hurt   درد کردن
It hurts a lot.
بسیار درد دارد.
hurt   مجروح کردن، آسب زدن
I hurt my knee.
من به زانوی خود آسیب رساندم.
cut   بریدن
She cut her finger.
او انگشت خود را برید.
take care of someone   مراقبت کردن، نگهداری کردن
She takes care of her child.
او مراقب فرزندش است.
bruise   کبودی
He has some bruises.
او چند کبودی دارد.
black eye   کبودی چشم
He has a black eye.
چشم او کبود شده است.
car crash   تصادف با اتومبیل
He had a car crash.
ماشین او تصادف کرد.
scar   زخم
He has a scar.
او یک بریدگی - جای زخم دارد.
heart attack   سکته قلبی
He had a heart attack.
او حمله قلبی داشته است.
cast   گچ شکستگی
He has his leg in a cast.
پای او در گچ است.